من، بادبان سرگردان کشتی عشقت بودم و تو،موجی لجوج و سهمگین که با ضربات متوالی ات کشتی را در هم شکستی...
هنوز هم تکه های چوب شکسته از روی آب به سمت جزیره ی تنهاییم در حرکتند و تو نمیدانی چون سرگرم کشتی های دیگری شده ای که یا بادبان ندارند، یا ناخدا...
از نظر شما......برچسب : نویسنده : elasha بازدید : 104